نوشته های رضا حاجی شریفی



ای زندگی ! تو با کدام مرکب راهوار به دشت آرزوی ما تاخته ای که جز غبار غلیظ نا مبارکی به روی در هم و خمود ما نمانده است چه بر سر آرزوی ماست که اینچنین به خصم بر تن نحیف ما چنگ می زنی و این آوار کدام فتنه ای است که بر سر رویای دریده به کینه ات هوار می شود این روی هزار زخم ما تقدیر کدام طالع نانوشته ای است که همچون عجوزه ای لبخند را به لب های خکشیده مان مسخ می کند این بغض ناروای کدام حسرتی است که بر خیال سپید روزهای نیامده بی هیچ رحمتی شولای تیره و تاریک شب
این مردِ آمده از جنگ چشم های تو به جنجال باد وحشی اردیبهشت بر دامن حریر پنجره خیره مانده است و در خیالش هنوز صدای قدم های مردی به گوش می رسد که تن ظریف و سپید خاطره ای را میان آتش نحیفی بر لبش دود می کند و‌ پر می شود تمام حجم تنش از عطر بجا مانده ات بر تن هزار شعر نگفته ای که در حافظه بی رمق مردی نفس می کشد و گمان می کند عشق شبیه دستان بی رحم باد تن حریر پنجره را بی هیچ ظرافتی چنگ می زند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نوشته‌هایی برای حورا شرکت شمس نگار آسیا کتابخانه kjjefwwef پمپيران قرآن و نهج البلاغه internet وبلاگ شورای دانش آموزی متوسطه دوم فرزانگان شهرکرد ساخت آپارتمان کوچک منطق بیان