این مردِ آمده از جنگ چشم های تو به جنجال باد وحشی اردیبهشت بر دامن حریر پنجره خیره مانده است و در خیالش هنوز صدای قدم های مردی به گوش می رسد که تن ظریف و سپید خاطره ای را میان آتش نحیفی بر لبش دود می کند و پر می شود تمام حجم تنش از عطر بجا مانده ات بر تن هزار شعر نگفته ای که در حافظه بی رمق مردی نفس می کشد و گمان می کند عشق شبیه دستان بی رحم باد تن حریر پنجره را بی هیچ ظرافتی چنگ می زند.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت